حقیقت آیینه ای بود که از آسمان به زمین افتاد و شکست ، هر کس تکه ای از آن را برداشت خود را در آن دید، گمان کرد حقیقت نزد اوست ، حال آنکه حقیقت نزد همگان پخش بود.
مولانا-فیه مافیه

----

واقعیت و حقیقت:

 

حقیقت (Truth) با واقعیت (Fact) تفاوت دارد، هرچند در گفتگوهای روزمره معمولا جابه‌جا استفاده می‌شوند.  واقعیت، Fact

واقعیت چیزی است که درست بودنش اثبات شده است. مثلا صندلی‌ای که روی آن نشسته‌اید واقعیت دارد. حقیقت، Truth

حقیقت، یک ویژگی‌ از گزاره‌ها است. این گزاره که برف سفید است» یک گزاره درست است و به بیان دیگر حقیقت دارد. یک گزاره می‌تواند حقیقت داشته باشد (درست باشد) و یا حقیقت نداشته باشد (نادرست باشد).

(تعریف واژه‌نامه آکسفورد)

-----
فلاسفه در تعریف این دو واژه حدود و ثغور هر یک اختلاف نظر دارند به همین دلیل در برخی حوزه ها در معنای حقیقت و واقعیت تمییزی قائل نشده اند. در حوزه ای که آن ها را متفاوت می بینند تفاوت هایی را ذکر کرده اند که به مهم ترین آن ها اشاره می کنم:

۱. واقعیت به امور محسوس و مادی تعلق دارد که با حواس درک می شوند(مثلا مباحث علوم طبیعی و تجربی) اما حقیقت به امور غیرمادی مربوط می شود که با عقل قابل درک‌ هستند(مانند مباحث فلسفی)
بر همین اساس افلاطون در نظریه ی معروف تمثیل غار عالم ماده را واقعیت می داند و عالم مُثُل را حقیقت.

٢. واقعیت ها متغیرند اما حقایق ثابت و غیرقابل تغییرند.(مانند علم ماده و عالم مثل)

٣.حقیقت امری بدیهی و اثبات شده است اما واقعیت قابل تردید.

 

تأملی در حدود معرفت بشری


انسان چه چیز ها را می تواند بداند و چه چیزها را نمی تواند؟

برای تأمل و درنگ و نظریه پردازی شعری از مولانا در مورد حدود معرفت بشری تحت عنوان حکایت فیل در تاریکی را تقدیم میکنم.

 

پیل اندر خانه‌ای تاریک بود

عرضه را آورده بودندش هنود

از برای دیدنش مردم بسی

اندر آن ظلمت همی شد هرکسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود

اندر آن تاریکی‌اش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد

گفت همچون ناودان است این نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید

آن بر او چون بادبیزن شد پدید

آن یکی بر پشت او بنهاد دست

گفت خود این پیل چون تختی بُدَست

آن یکی را کف چو برپایش بسود

گفت شکل پیل دیدم چون عمود

همچنین هریک به جزوی که رسید

فهم آن می‌کرد هرجا می‌شنید

از نظرگه گفتشان بُد مختلف( نظرگه= نظرگاه ، منظر، زاویه دید، پرسپکتیو)

آن یکی دالش لقب داد آن الف

در کف هرکس اگر شمعی بُدی

اختلاف از گفتشان بیرون شدی

خلاصه داستان فیل در تاریکی را همگی می‌دانیم:

 

فیلی در اتاقی تاریک قرار داشته و مردم شهر که فیل ندیده بودند به آن اتاق می‌رفته‌اند و از آن بازدید می‌کرده‌اند: فیلی اندرخانه‌ی تاریک بود عرضه را آورده بودندش هنود از برای دیدنش مردم بسی اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

به علت تاریکی اتاق، مردم مجبور بوده‌اند از حس لامسه استفاده کنند.

شاید روایت هندی داستان،‌ بیش از آن‌که شما را به یاد محدودیت‌های حسی مولوی بیندازد، حرف حافظ را برایتان تداعی کند که:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه

چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

ما در این‌جا با مدل هایی آشنا می‌شویم که هیچ یک شکل کامل‌تر دیگری نیستند و نیز، نیامده‌اند تا دیگری را نقض کنند.بلکه با کنار هم قرار دادن آن‌ها، می‌توانیم تصویری واقع‌گرایانه‌تر از فیل به دست آوریم. اگر چه باید بپذیریم که حتی ترکیب همه‌ی آن‌ها هم، ما را به شکل مطلق و کامل، به فیل نخواهد رساند.

 

مولوی از پارادیم شیفتی(paradigm shift) صحبت کرده که قرن ها بعد از وی توماس کوهن آن را مطرح کرده است. همچنین پارادیم فیل یک نوع مدل سازی برای درک حقیقت و جهان هستی و حتی استعاره ای برای درک معنا و حقیقت زندگی می باشد.

 

حقیت از نظر افلاطون:

 

بر طبق افسانه ای مشهور که در کتاب هفتم جمهور افلاطون بیان شده است، چند انسان در انتهای غاری در زنجیر بودند. آنها از طریق آتشی که در میانه ی غار وجود داشت، می توانستند سایه هایی را از رویدادهایی که در بیرون غار رخ می داد، ببینند. آنها تصور می کردند که این سایه ها همانا حقیقت هستند. یکی از آنها خود را آزاد می کند، غار را ترک می کند و نور خورشید و جهان پهناور را کشف می کند. در ابتدا، نور، که برای چشمان او غیرعادی است، او را حیرت زده و گیج می کند. اما در نهایت، می تواند ببیند و هیجان زده به سوی همراهانش بازمی گردد تا آنچه را دیده است، برای آنها بازگو کند. اما با برخورد سرد زندانیان مواجه می شود. آنان حرف وی را دروغ می پندارند.
همه ی ما در اعماق چنین غاری هستیم و با نادانی و پیش فرض های خود غل و زنجیر شده ایم. شهود ضعیف ما تنها سایه ها را نشان می دهد و اگر سعی کنیم که بیشتر ببینیم، گیج می شویم: زیرا با چیزهای غیرعادی مواجه خواهیم شد. اما با این حال همه ی تلاش خود را خواهیم کرد. این تلاش علم نام دارد.

لینک ویدیویی ثمثیل غار افلاطون

 

حقیقت از نظر نیچه:

 

 نیچه می گوید حقیقت به هر کس گوشه ی جمالی می نماید و او گمان می دارد کل جمال را دیده است. درست مثل حکایت "فیل در خانه ی تاریک" که مولوی روایت می کند. اما مثال نیچه این است که مانند یک روستایی که به شهر آمده بود و با ای روبرو می شود که برای سرکیسه کردنش، لبخند خاصی به او می زند و او که تا به حال چنین نی ندیده، این لبخند را به حساب عشق و محبت می گذارد و گمان می کند او را دوست دارد در حالی که او عروس هزار داماد است و به کسی وفا نمی کند. حکایت حقیقت هم همان حکایت روستایی و است که فلاسفه فکر می کنند تورش کرده اند در حالی که گوشه ی جمالی از او بیش ندیده اند و این از نهایت سادگی و نادانی ماست که گمان می کنیم کل حقیقت را به تور انداخته ایم وآن را در مشتمان و فراچنگمان آورده ایم.

 

کلمه ی "فیلسوف" در زبان یونانی به معنای دوستدار دانش است نه صاحب آن در حالی که اغلب فلاسفه مدعی بازگفتن حقایق نهایی بوده اند. در حالی که اگر بخواهیم به معنای حقیقی فلسفه و فیلسوف برگردیم باید بگوییم فیلسوف "طالب" حقیقت است نه "صاحب" آن و روند جستجوی حقیقت را پایانی نیست چرا که معلومات ما به هر جا هم که برسد نهایتاً متناهی است و حاصل تقسیم آن بر مجهولاتمان- که نامتناهی است- می شود صفر و دیگر هیچ. شاید به همین دلیل لوئی اشتراوس فیلسوف آلمانی هم گفته بود فلسفه جستجوی حقیقت است نه تملک آن.

 

نتیجه گیری:

 اصل مطلب این هست که حقیقت چند بعدی است و در زمان و مکان های متفاوت خودش را از زاویه های مختلفی به انسان ها نمایان می کند و کسی نمی تواند بگوید همه آنچه را که من می بینم حقیقت مطلق هست.
ما مسافری هستیم که از اندیشه ای به اندیشه ای دیگر سفر میکند و سی در یک اندیشه و باور مطلق وجود ندارد سفر اندیشه همچنان ادامه دارد و رسیدنی هم در کار نیست چون راه بی انتهاست و جستجوگری و سیالیت ذهن و این باور که حقیقت نیز سیال است و چیزی نیست که آن را در دست بگیریم و ادعا کنیم به حقیقت دست یافته ایم. ما دائما در پی "آواز حقیقت" می دویم ولی به آن نمی رسیم و این عطش و طلب ما را برای جستجوی حقیقت بیشتر می کند.

مغرورانه ترین ادعای انسان دستیابی به حقیقت و ارائه بهترین روش زیستن است که به دنبال آن دسته بندی و قضاوت در خصوص سایرین بر اساس کشف بی همتای خود را به همراه دارد. انسان بیچاره ی آویخته به طناب دار حقیقت مطلق نمی داند که چه کوته نظرانه از دریچه ذهن حقیر خویش به خارج می نگرد و همه چیز را بر پایه ارزش های ذهنی خود تفسیر و تأویل می کند و نام حقیقت بر آن می نهد. هر چند امکان تطبیق برخی از این دریافت های ذهنی بر واقعیت وجود دارد ولی چون قابلیت سنجش صحت و سقم آن وجود ندارد فاقد ارزش است. تنها حقیقت حاکم بر جهان معرفت انسانی این حقیقت است که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد و ما صرفاً با تعدد تفسیرها و تأویل ها مواجهیم.

ادامه مطلب


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها